پارت 8 سفر به میراکلس
سلوم با پارت هشت اومدم
من مطالبو انتقال میدم اینجا و نظرات هم انتقال میدم امروز 🎒
برای همینه زود زود پارت میدم 👛 ممنون برو ادامه
پلگ : میتونی یه لطفی در حق من بکنی؟
بانیکس : بستگی داره چی باشه ....... مثلا کممبر
پلگ : نه میخوام منو ببری پیش حبه قند دلم براش خیلی تنگ شده ( یه وقت اشتباه برداشت نکنید)
بانیکس: خب ..... نمی دونم اگه یه کسی همون موقع شرور شد من میتونم برت گردونم پس..... باشه بیا بریم
� بعد دیدن تیکی و کلی صحبت �
پلگ و بانیکس: خداحافظ تیکی خداحافظ مرینت
مرینت و تیکی: خداحافظ
پلگ : ممنون بانیکس خداحافظ
بانیکس:. خواهش میکنم خداحافظ
هنوز از زبان پلگ
تو اتاق میچرخیدم و داشتم به صحبت هام با حبه قند فکر میکردم که دیدم آدرین اومد داخل ولی......ولی چرا
انقدر ناراحته
گفتم :سلام آدرین ..ام..... ماریا کجاست؟؟؟؟
گفت : پلگ خیلی ناراحتم.به درد و دل احتیاج دارم
نگران شدم و گفتم: مگه چیشده؟؟؟؟
گفت : فکر کنم فهمیدم هاک ماث کیه
گفتم : خب اینکه خیلی خوبه باید جشن کممبر بگیریم
گفت : نه اون.... اون ....بابامه
گفتم: چ..چیی
گفت: درست شنیدی رفتم دنبال ماریا که دیدم بابا اونو برد پیش نقاشی مامان و دوتا دکمه رو فشار دادو زیر پاشون خالی شد تعقیبشون کردم که دیدم رسیدیم به زیر زمین اونجا پر از پروانه بود و یه محفظه هم بود که مامان توش بود که یهو بابا تبدیل به هاک ماث شد
گفتم: اشکال نداره(طرف داشته هرروز با باباش میجنگیده اون وقت تو میگی اشکال نداره)
گفت: الان فقط لیدی میتونه حالمو خوب کنه برو به خونش و بهش بگو بیاد رو برج ایفل
گفتم؛ باشه
و رفتم پیش مرینت و تیکی و بهش قضیه رو گفتم البته اسمی از آدرین نبردم فقط در همین حد که باباش هاک ماثه و الان حالش خیلی بده و به درد و دل احتیاج داره مرینت هم تبدیل شد من هم برگشتم پیش آدرین
آز زبان آدرین
پلگ اومد و تبدیل شدم رفتم رو برج ایفل که دیدم لیدی هم اونجاست
تمام
دوستان عزیز حتما حتما نظر بدید تا پارت بعد بای