پارت 17 سفر به میراکلس

Nevada:) Nevada:) Nevada:) · 1399/10/08 19:02 · خواندن 3 دقیقه

سلام🙃🙃🙃🙃برو ادامه تا داغه 😆😆😆

از زبان آدرین

بعد کلی گریه مرینت اومدیم بیرون که دیدیم پدر و مادر آلیا اومدن جنازه آلیا رو ببرن مرینت تا اونا رو دید زد زیر گریه ای خداااااا من به بدبختی اینو آروم کردم ( این اسم داره)

بعد کلی ماجرا برگشتیم به چادر ...

( بعد از یک هفته)

اومدیم خونه ولی چه فایده؟ کل اردو کوفتمون شد ( شما به بزرگی خودتون ببخشیداین آدرین بد حرف میزنه)

البته برامن خیلی سود داشت ، مثلا فهمیدن هویت لیدی 

به بابا و مامان گفتم که تو کل اردو چه اتفاقی افتاد اونا هم کلی از مرگ آلیا ناراحت شدن نینو هم همه وسایل آلیا رو با خودش برد خونشون

رفتم از خونه بیرون قرار بود با مرینت بریم یه سری به نینو بزنیم 

رفتیم تو که با صحنه ای که دیدیم سریع رفتم سمت نینو اون داشت.....

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

داشت دستاشو قطع می کرد! رفتم و چاقو رو ازش گرفتم و گفتم: هی نینو ! معلوم هست داری چکار میکنی؟

انقدر گریه کرده بود که چشماش قرمز قرمز شده بود! نشست و گفت: ولم کن ! بزار بمیرم

مرینت دوید اومد پیشش و با لحن آرومی گفت: هی نینو من و ببین این منم بهترین دوست آلیا کسی که از روز اول مدرسه عین یه خواهر بود برام ولی وضعیت منو ببین ! فراموش نکردم ولی به زندگیم ادامه میدم !

 

بعد رو به من ادامه داد : آدرین میشه ببریش رو تختش بخوابونیش؟ معلومه خیلی وقته نخوابیده!

باشه ای گفتم و نینو رو بردم تو تخت مرینت اومد و گفت: میخوای برات یه آهنگ ملایم بخونم بخوابی؟

نینو گفت: اآره فقط غمگین باشه

مرینت شروع کرد به خوندنش تیکه ای از همان آهنگی که دیشب میخواند:

حالا دیگه تو اَبراس کاشکی بدونه

بدون اون همیشه قلبم تنها میمونه ، تنها میمونههه

برا همیشه رفت

واسه همیشه رفت

نموند ببینه من...

هنوز به حس بینمون عادت دارم

 

خودمونیما...صداش خیلی قشنگه

نینو انقدر خسته بود که حتی نفهمید مرینت چی گفت زود خوابش برد

من و مرینت هم یواش از خونه خارج شدیم وتبدیل شدیم و رفتیم رو برج ایفل و به پاریس خیره شدیم..شهری که یک ساله هر روز داریم نجاتش میدیم.....

 

( بعد از 3 هفته )

از زبان مرینت

الان بیشتر از 40 روز میگذره که آلیا بینمون نیست دیگه میشو گفت همه به زندگی عادیشون برگشتن حتی نینو من هم که اوضاعم معلوم نیست دختر عمه ی بد اخلاقم نادیا داره میاد پاریس با پسر خاله ی آدرین فیلیکس تصمیم گرفتن عروسیشونو پاریس بگیرن  اونم فردا😫 من و آدرین هم که اجباری باید بریم😭 

زنگ زدم به آدرین:

آدرین: الو؟

من: سلام

آدرین: ‌سلام مرینت خوبی چه خبرا؟

من: ممنون مرسی راستی میدونی که عروسی فیلیکس اینا فرداست

آدرین: آره تازه یادم رفته بود ها تو دوباره یادم انداختی

من: خب ببخشید ، ببین امشب تنهافرصته یه فکری کنیم به عروسی نریم به عنوان کت نوار بیا رو برج ایفل یه نقشه بکشیم

آدرین: باشه دارم میام خداحافظ

من : خداحافظ

 

از زبان راوی عزیزتون ، گلتون، سنبلتون

لیدی و کت رفتن رو برج ایفل ولی بعد یه ساعت صحبت به این نتیجه رسیدن که نمیشه نرفت

تصمیم گرفتن برن ولی اونجا سرد و بی روح باشن تا تلافی بلاهایی که فیلیکس و نادیا سرشون اوردنو در بیارن

 

در عروسی از زبان مرینت....

 

 

تمام بقیش برای بعد این دفعه 6 تا نظر میخوام چه از یک فرد باشه چه از همه 

شوخیدم 😐😐😐6 تا میخوام از 6 فرد مختلف 

تا به 6 تا نرسه پارت میدم ولی شاید اولین نظر رو که بدین شاید یه مصاحبه یا سرگرمی بزارم

پارت بعد یه اتفاق بزرگ تو عروسی میوفته که لو نمیدم 🙄