پارت 23 سفر به میراکلس
برو ادامهههه
در مهمانی از زبان آدرین😎
رفتیم تو مامان و بابا هنوز نرسیده بودن ما هم به طرف نادیا و فیلیکس رفتیم و بعد از سلام و احوالپرسی فیلیکس یه کاری کرد که حس کردم دهنم آنقدر واز شد که می تونستم آب های زیرزمینی رو بخورم!!(اگه یکم علمی شد بدونین از امتحان اجتماعی برگشتم اونم فصلی که راجع به قنات و چشمه و رود میگه😐 ..)اون ....اون منو بغل کرد😮😲 مرینت خودش از دیدن این صحنه تعجب کرده بود که ماریا اونو هم بغل کرد و بیشتر به تعجبش اضافه شد😲ولی ماریا یه چیزی دم گوش مرینت گفت که مرینت از عصبانیت سرخ شد😠( نکته: فیلیکس آدرینو بغل کرد تموم شد رف) از مرینت پرسیدم چی شده اونم
گفت : اون ....اون الان چی گفت.؟ دختره ی بی تربیت چی فکر کرده ؟؟به من میگه لباست رو از آشغالا آوردی😏
گفتم: خب ، نادیاست دیگه...
گفت : نه! من تحمل نمیکنم لیدی باگ باید حالشو جا بیاره😈
گفتم : نه!! تورو خدا ازش بگذر میخوای چه کارش کنی؟؟؟؟
یه نگاه بهم کرد بعد انگشترم رو از دستم کشید و گفت: اگه کمکم نکنی دیگه قدرت هاتو نمی بینی !😈
منم ناچار قبول کردم 😢به لیدی باگ و کت نوار تبدیل شدیم و نقشه رو اجرا کردیم
من گفتم: حق توهین به مرینت رو نداری وگرنه با من طرفی 😡😡فهمیدی یا بازم بگم😠
لیدی باگ هم گفت : حق با اونه پس مراقب باش دست از پا خطا نکنی😏
وقتی برگشتیم به حالت عادی مرینت گفت: آفرین خوب نقشت رو اجرا کردی 😜 یکی طلبت هر کاری خواستی بکن
گفتم : باشه باگبو 😀باگبو باگبو باگبو باگبو...
گفت : بسه دیگه اه 😡
گفتم : طلبمه ! هرکاری خواستم میکنم 😁
گفت : خیلی پر رویی 😒
گفتم: ممنون نظر لطفته😂😂
اون : 😡 😐
من 😊😋😂😂
مهمانی با هزار بدبختی تموم شد همه برگشتیم خونه که یه فکری به سرم زد میخوام امشب مرینت رو حسابی بترسونم😈😈😈
از زبان مرینت 😍
رفتم تو اتاق حوصله نداشتم لباس خواب بپوشم پس با همون لباسای بیرون خوابیدم تازه چشام گرم شده بود که
یه صدایی گفت: هووووووو👻
خیلی ترسیدم ....یهو دوتا چیز سبز مث چشم از تو تاریکی ظاهر شد!!!
چشمامو بستم و فقط باترس میگفتم: یا جد آنابل!! آنابل اگه خودتی به من کاری نداشته باش جون هرکی دوست داری تورو جد هاک ماث😭😭
که صدا گفت : نچ نچ نچ واقعا بهم بر خورد !! از کی تا حالا جون جد بابای منو قسم میخوری؟؟
وایسا وایسا ! گفت بابام؟؟ چشمام رو باز کردم که دیدم بله ....اون صدا کسی نبود جز کت نوار 😡یه سیلی محکم بهش زدم 😀
بعد به لیدی باگ تبدیل شدم و بردمش نوک برج ایفل انگشترشو در آوردم و گفتم : تا تو باشی دیگه منو نترسونی😂😂
و بدون شنیدن جواب رفتم 😂بعد چند دقیقه زنگ زد و
گفت: مرینت جون هرکی دوست داری بیا میراکلسمو پس بده اینجا هم ارتفاعش زیاده هم سرده 🙁بابا به چه زبونی بگم ببخشید😭😭😭
رفتم و میراکسشو دادم 😊 و بهش گفتم: فکر نکن بخشیدمت ! تا یه هفته قهر😈😈
گفت : نهههههه
گفتم : آررررررررررره 😏
و رفتم 😂😂
پایان میدونم کم بود
برای بعدی 8 کامنت😎😎😐
فعلا بای😘