پارت9 سفر به میراکلس
برو ادامه
از زبان آدرین
پلگ اومد و تبدیل شدم رفتم رو برج ایفل که دیدم لیدی هم اونجاست رفتم پیشش تا منو دید انگار احساساتش گل کرد
پرید بغلم و گفت : کت خیلی نگرانت بودم وقتی پلگ اومد و قضیه رو بهم گفت....
اجازه ندادم حرفحشحو ادامه بده گفتم: یعنی اون بهت گفت من کیم؟؟
گفت: آم.... نه نه فقط در حد همین که بابات هاک ماثه
گفتم: آهان ...... حالا میخوایم چه کار کنیم با بابام بجنگیم
گفت : خب من میگم همین الان منو ببر پیش بابات باهاش میجنگیم میراکسشو میگیریم و اگه آرزوی نهایی اون خوب بود کاری که از دستمون برمیاد رو انجام میدیم
گفتم: نه نقشه من یه چیز دیگه است میرم خونه میام و بهت بعدا خبر میدم خداحافظ
گفت: باشه من همینجا میشینم تا تو بیای
در مخفیگاه هاک ماث
کت : ببین من میدونم تو هاک ماثی گابریل آگراست
گابریل: اما....اما از کجا؟؟
کت : پلگ پنجه ها داخل
گابریل : آ...آ...آ..آدرین
آدرین: میبینی بابا تمام این مدت من پشت نقاب بودم حالا هم فقط یه سوال دارم بگو چرا....چرا این کارا رو میکنی ؟؟؟؟
گابریل: دنبالم بیا.....
تمام
بقیش واسه پارت بعد میدونم کم بود ولی خب خودتون نظر ندادید
بای😘